پرنسس بارانپرنسس باران، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

پرنسس باران عشق مامان و بابا

تب شدید

1392/2/21 0:48
نویسنده : مامانی
337 بازدید
اشتراک گذاری

وای مامانی چقد این روزها عجیب و غریب بود 5 اردیبهشت دیدم مامانی حال نداری و اشتهات کم شده همونقد هم که خوردی 2-3 بارش بالا اوردی و ابریزش داشتی البته کم  فردا صبح جمعه بود دیدم بلهههههههههه مخملکم مریض شدی تب داشتی و ابریزش بینی شدید البته تبت تا 38 بود رفتیم بیمارستان کودکان گفتن ویروسیه و سیتریزین و تب بر بهت دادن دیگه کم کم کاملا از اشتها افتادی شب که تبت بالا رفت مرتبا پاشویت میکردم فردا تبت خیلی بالا رفت و با شیاف و استامینوفن و پاشویه اصلا پاین نمیومد هر از گاهی هم لختت میکردم و از کون تا پاتو زیر اب ولرم میگرفتم ولی بازم پایین نمیومد مامانی همش بالا سرت بودم پاشویت میکردم یه لحظه دیدم دست و پات کبود شد ترسیدم وای خدا تندی رفتم شیاف اوردم گذاشتم و تبتو اندازه گرفتم دیدم بلههه 39.5 شده لختت کردم نمیدونستم دارم چیکار میکردم یکسره گریه میکردم و پاشویه به بابا گفتم زود بیاد بابا که اومد بعد 1-2 ساعت رفتیم بیمارستان مامانی از شب قبل تا ظهر 2 بار شیر خوردی کلا 60-70 تا هم نمیشد خیلی بی اشتها بودی و تبت اصلا پایین نمیومد رفتیم بیمارستان کودکان دوباره گفتیم شاید بستریت کنن دکتر گفت بهتره بستریش کنین چون شیر و غذا نمیخوردی بهت سرم داد گفت بزنیم اگه تا شب پایین نیومد بستریت کنیم برات ازمایش خون و ادرار هم نوشتن بردیم که سرم بزنن و ازمایشارو بگیریم بردمت شستمت برا ازمایش ادرار و نوبت به سرم زدن رسید وای بمیرم برات ای خدا لحظه ای وحشتناک بود مامانی از بس تبت بالا بود رگ پرید اصلا پیدا نبود من از همون اول گریه میکردم دل نداشتم رگ گرفتنتو ببینم منو انداختن بیرون میگفتن خانوم مارو هول میکنی بابای نگهت داشت مامانی 6 جاتو سوراخ کردن یا رگ نمیگرفتن یا سرمت نمیرفت اینقد زجه زدی از بس گریه کردی سرت خیس عرق شد من یه لحظه میومدم نگات میکردم گریه میکردم منو مینداختن بیرون نمیدونستم ابکشت کردن بمیرم الهی اخر اومدم تا منو دیدی نگاهی با گریه میکردی انگار داشتی التماسم میکردی خیس خیس شد سرت از عرق گرفتمت گفتم ولش کنید بچمو سوراخ سوراخ کردین 4 جا از 2 تا دستات 2 جا از پاهات گرفتمت تا اومدی بغلم ساکت شدی هنوزم میگفتن بیا رگشو بگیرم گفتم دیگه جایی نمونده و نزاشتم زنه غر میزد ببر باز 1 ساعت دیگه بیارش رفتیم پیش دکترت و گفتم بهت ا ار اس میدم چرا زودتر به فکرم نرسید مامانی منو ببخش اخه  اصلا عقل ازسرم پریده بود تورو میدیدم اگه بدتر شدی باز ببریمت بیمارستان و رفتیم بیرون بیمارستان تو ماشین نشستیم تو بیهوش شدی از گریه (خوابیدی بغلم ما هم منتظر جواب ازمایش یه 3-4 ساعتی نشستیم تا ازمایش ادرار هم بگیریم چون مخملکم چیزی نمیخوردی جیش هم نکردی و ما جواب خونو نشون دکتر دادیم که یه کم عفونت خون داشتی و بهت چرک حخشک کن دادو تب بر خلاصه تا 2 شب بابایی تا ساعت 2-2.30 بیدار بود من میخوابیدم بعد من بیدار بودم بالا سرت و یکسره پاشویت میکردیم تا 7روز مامانی تب داشتی ولی خوب 4 روز اول خیلی بدجور بود بعد 7 روز چهارشنبه دیدم تنت یکسره پر دونه قرمز شده رفتم تو اینترنت خوندم برا تبه ولی به بابایی گفتم دوباره بردیمت دکتر دکتر هم حرف منو تائید کرد وبهت شربت هیدرکسی زین داد منم 2 بار بهت دادم خوب شدی 

راستی همین 4 شنبه عزیز جون و اقاجون هم اومدن با هم رفتیم بیمارستان 

اونا تا جمعه بودن خیلی خوش گذشته بود عزیزجون برات 4 تا جوجوک اورد هر وقت میبرمت پیش اونا کلی با تعجب نگاشون میکنی قربونت برم مامانی

 چرا برداشتی از سرت با تعجب نگام میکنی

مامانی چرا برداشتی دارم پاشویت میکنمااااااااا

اذیتم نکن اشکمم در اوردی مامان خانوم
چرا گریه مامانییییی

 بی حالم دیگه کارم نداشته باشیاااااااا بزار بخوابم

حال ندارم بیدارم نکنیااااااااا
 افرین مامانی اذیتم نکردی دارم پادشاه هفتمو خواب میبینم 

دارم پادشاه هفتمو خواب میبینم اذیتم نکنیااااااا

اینم دونه هایی که زدم البته نور زد منم گریه میکردم نذاشتم مامانی خوب بگیرها

دونه ها

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

الهام مامان یکتا
22 اردیبهشت 92 0:16
عزیزم دلم براش کباب شد وای چه دونه هایی زده بوده اینا از تب دید بوده بمیرم الهی کاش هیچوقت دیگه تب نکنه بیشترمواظبش باش عزیزم قربونت الهام جونم اینقد روزهای بدی بود انشاالله برا هیچ نی نی پیش نیاددددد